پارت صد و سی و یکم

زمان ارسال : ۹۵ روز پیش

تا این جمله را شنید، با توپ پُر خروشید:
-زهرمارو الو.
-مارِ زده بود به پام. زهرش اتفاقا نشست تو تنم. تازه تب و تشنج دست از سرم برداشته.
لحن جدی الیسا گرفتش. گوشی را سفت چسبید و با هیجان پرسید:
-جان گرشا؟
-هان؟ چته؟ چرا فوری پریدی بهم؟
فهمید دستش انداخته. انگار خواباند زیر گوشش. کفرش بیشتر شد؛
-موندم چه بیلی زیرِ خاک وجودی تو خورده‌. چه کودی پات ریخته شده.
-من نه گ

403
66,219 تعداد بازدید
474 تعداد نظر
185 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آمینا

    00

    دیوانه است این دختر😅

    ۳ ماه پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    😅😅😅

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید